دلنوشته ها
روز میلادت جهان به ماجرایی عظیم دچار شد.
تو آمدی و برای نخستین بار «انتظار» با تو آمد. این حقیقت عاشقانه و غم انگیز، این سرنوشت ناگزیر، هم زاد تو بود.
اینک قرنهاست که انتظار بر تمام زمین سایه افکنده و عاشقان را در پنجه امتحان خویش می فشرد.
لحظه لحظه دلسپردگان را جان می ستاند و دوباره جان می بخشد.
ای نسیم زنده صبح!
در قفس جدایی از تو، تنها یک بال با آسمانت فاصله داریم؛ بیا که آسمان روشن پروازهایمان، همچون فریادهای معطل مانده در گلو، آماده دیدار توست.
ای روشنای مشرق توحید! خجستگی میلادت را به لحظه میعادت پیوند بزن و چون بارقه شهاب، فضای دل تنگی ما را چراغان کن.
بیا و صحن سبز حضورت را مصلای نماز صبح دیدارت کن.
ای صاحب دقیقههای انتظار! تو پیغام سبزی از جانب بالایی که بشارت رسیدنت، تمام دردهای ناگفته را مرهم است.
امروز که شوق میلاد تو با اشک فراقت درآمیخته است، شمع انگشتانمان را با دعای فرجت افروختهایم تا شیرینی وصال را در رویای دیدارت بچشیم.
دفتر دلواپسی زمین، نقطهای را میجوید تا بر سر خط، نام تو را بنویسد؛ نام تو را، یا اباصالح المهدی!
«کی میرسی و میدهی از خود نجاتم؟»
سکوت که میکنم، گویی از افلاک، صدای تلاوت قرآن میآید که به وعده رسیدن زمین به صالحین، بر ساز بیقراری و فراق تو چنگ میزند.
اینک در قلههای استجابت قنوت دستهایمان، تعجیل حضورت را از آسمان میطلبد و سهم خود را از وجود تو میخواهد؛ باشد که در تقسیم شیرینی جان تو، دیدارت را روزی ما سازند.
بیا ای آیینه راز.
بیا و ساحل چشم امیدوارانت را به آبی دریای حضورت روشن کن!
وعده دیدار همان لحظه خوب ظهور عشق...
بیا در یکی از همین روزهای به ظاهر محال!! به ظاهر بعید!!
بیا که آمدنت همان معجزهای است که قرنها ، امید به شوق رسیدنش زنده مانده است...
بیا در یکی از همین روزها که زمین پر از عطر نرگس است...
طلوع کن ای آفتاب و این شب سیاه بیتو بودن را خط بزن...
تو آن رویای خوبی که توصیف لحظه شوق انگیز آمدنت در حجم هیچ واژهای نمیگنجد...
ای مهربان! این فراق تا کی ؟! ... این بیکسی تا کجا ؟! ...
چقدر روز میلادت را بدون تو! جشن بگیریم ؟! ...
آقای خوب من
فراقت مرا با همه سیاهیام بهانه گیر کرده است... وعده دیدار همان لحظه خوب ظهور تو...
ثانیهها به اشتیاق توست که میگذرند ای نبض حیاتبخش ثانیهها...
آری تو میآیی و عشق به صادقانهترین شکل تفسیر میشود...
Design By : Pichak |